Rubaiyat
خیام سخن با تو میگفت
گرفتاری ما بنده توست
خیام را نبودی جوابت
بر ما علم کردی بنده ات
خدای را باشد توان و یارای
تو بنده ناچیز و ژاژ سرای
صاحب زمان را چه دانی رای
ایران عرصه جنگ مهدی نیست
مهدی را نیازی به خدمت تو نیست
گر تو باخته ای عقل چاره چیست
ترسم جز برانداختن تو راهی نیست
گویی بهر قضاوت آید مهدی
آنگه که شیطان بسلطه آرد گیتی
وانگه مدعی باشی که آماده کنی
جهان را برای آمدن مهدی
دروغ بهر اسلام روا است
رای من و دیگران چه سودست
آنچه تو گویی شمارش همانست
رییس جمهور را ترس باخت گرفت
دست زد و دامن رهبر گرفت
رهبر نادان را شوق تقلب گرفت
رای مردم نجیب را ببازی گرفت
تو کز آرای دیگران بیغمی
نباشی فقیه و نی آدمی
چو یکی از آرا شود دزدی
دیگر آرا بجنگند بهر درستی
ملت را سر آمده طاقت دگر
بصندوق رای رفتند خون جگر
رهبر پشتوانه مرد پرخاشگر
چو کوری عصا کش کور دگر
دولت قلابی نماند پایدار
پایبوس رهبر نیاید بکار
دزد آرا را نباشد قرار
رای ریزان نگریزند ز کار زار
انقلاب ز بهر آزادی بود
نه بر سر چادر و روسری بود
خون ریزی برای زندگی بود
نه برای رنج و غمگساری بود
انقلاب شده سی ساله
ملت ایران بی کاشانه
کس را چه سود زان مبارزه
جز رهبروبسیجی و دگر نخاله
ای که سی سال رفت و در خوابی
مگر این چند روزه در یابی
ایران اسیر دولت قلابی
تو در خواب بینی مرغابی
انقلاب را ملت کند پایدار
نه تیر و تفنگ و پاسدار
کهن فرهنگ خاک کاروزار
بزیر آورد ستم هر زمامدار
رژیم با رسانه ها و عمال دگرش
کرده کر گوش گیتی و ماهوارگانش
گر یکی گوید سخن ز هر سویش
مزدوران رژیم کنند رسوایش
آزاده ملت ایران نیاسایند
تا مرزو بومش به آزادی بیارایند
گر تو نیز باشی ایرانی اندیشمند
چون پنداری شیران بزانو در آیند
بتزویر و حیله تفرق پراکنده ای
با دسیسه ملت را بدو قسم کرده ای
گروهی ابله بهمراه رندان کرده ای
آزادگان را بجنگ هم میهنان کرده ای
انقلابی که سی سال منقلب باشد
آنرا هزاران تفنگ مراقب باشد
طعمه شیادان و خدانشناسان باشد
ربوده زمردم با چوب و چماق باشد
سی سال است با ملت در جنگی
بخیال خود خیلی هم زرنگی
حال که شکستی رسم مردانگی
بزیر آیی با تیپا و اردنگی
چرا مزدورانت گرد آرد
بکاه اندکی حقوق یکی چند
آنگاه ببین خدا چون کند
این مزدوران که گرد رهبر بینی
به عشق پول و تفنگ هر جا بینی
از قماش همانند که زمان مصدقی
شاه را به تخت نشاندند چو دیدی
رهبر نادان و پیروان مزدور
بر سر دانشجو زنند دست زور
گر تفنگشان کنی اندکی دور
بیفتند بپای ترسان چو مور
یکی مقامش ولایت فقیه است
دیگری مقامش رییس جمهورست
زنجیر اسارت ما بدست دو مقام
چند هزار ابله و مزدورست
بتزویر و ریا ریاست کنی حلال
زین خس و خاشاک برویند نهال
وان کوته پیکر تو کنند بلال
خس و خاشاک مزدوران تواند
رهبر و حامیان نادان تواند
ایرانیان مالک این زمینند
خس و خاشاک امثال تواند
ای دل عبرت بین از دیده نظر کن
خس و خاشاک را آیینه عبرت کن
آیندگان را هوشیار و آگاه کن
دانا را خس و خاشاک نادان مکن
ایرانی را گویی خس و خاشاک
تو ایرانی نمایی به پوشاک
گیرم ندانی حماسه خاشاک
خس چون تو بگردد خاشاک
بوی رود کارون آید همی
نوای نی به نخلستان آید همی
خواب کز چشمان رود یک دمی
نفیر چماق و بوی خون آید همی
شیراز و اصفهان که بود نصف جهان
کنون نگیرد کس از آنها نشان
صنع و هنر بزرگان هر زمان
گمنام در سلطه تفنگ مزدوران
مازندران و گیلان بهشت ایران
ز بسیجی و رندان گشته ویران
چو بر خیزند دست بدست شیران
بابلی و رشتی کنند ترا حیران
آذربایجان و خراسان بوم شیران
زیر تفنگ و سنان پاسداران
اسلامت را دهند باز به شیطان
که اینان باشند براستی مسلمان
کرد را نباشد هراسی از تفنگت
او نجوید خون بیچاره مزدورت
همانا گر کردستان را آید کدورت
بشنو نصیحت و باز خوان مزدورت
تقصیر از مرد چشم چرانست
آنکه معطوف پوشش زنان است
کی وقت پویش و دروس است
بچشمش هر غیر خودی جاسوسست
مشوش خاطر کی توان خلوص است
بهشتت را بزور چماق من نخواهم
خدمت تو بهر سکونت بهشت نخواهم
گر تو و پاسدارانت باشید همسفرم
من جهنم را با جان و دل میخواهم
گر بهای بهشت باشد چماق
ترا واجب هزاران شلاق
سخن از بهشت مگو جلاد
تو خود باشی راهی باتلاق
ملت ایران رعیت خود دانی
خود را ناجی کل جهان دانی
سرمایه ملت خرج افکارت کنی
انگار که مالک کل ایرانی
مارا چه ستیزی با جهانیان
گرسنه بخوابند مارا طفلان
دست بدست بسازیم این ویران
صنع و اقتصاد استقلال ایران
ایران شده میدان کارزار
سیمای رهبر گشته دل آزار
پیرو جوان از زندگی بیزار
زندگی نیارزد دگر به دو زار
رهبر پی گسترش سایه بر گیتی
با چوب و چماق و یکی بمب اتمی
رندان از پی پر کردن جیب خودی
کشند کهن ایران بمرز نا امیدی
This set will contain the rest.
شیرین سخن فردوسی ما را بگوید
توانا بود هر که دانا بود
دانشور پا برهنه را راهنما بود
ولایت فقیه مایه جنجال بود
ملتم خس و خاشاک میهنم پژمرده
خود بگوشه غربت و بس دل آزرده
شوم بسویش من تند و چابک روانه
تا فدایش کنم مر این عمر بیهوده
بغربت گذ شتم این سالها
خاک میهن زیر کفش جلاد ها
جوانیم پیشکش دیگر زمینها
جوانان ایران زیر خاکها
آسمان ایران شده کم ستاره
نادان همه را کرده آواره
دگر ستارگان را نباشد چاره
جز اسارت بزور خمپاره
سی سال بغربت خوابیدم کاهل
در پیری کشتار جوانانم کرد عاقل
مر فرزندان را بساختم صد جلال
دگر فرزندان را بماندم غافل
گر ایران فرسوده بدست بیگانه
مرا چون باشد بغربت کاشانه
ره ایران جویم بی تابانه
چماق و کتک خورم جانانه
سالیان جوانی بگذشت بغربت
به پیری بر آمده مرا غیرت
در جوانی پوییدم ره هجرت
به پیری سرایم سوز محنت
بساختم چند فرزندان بهر تو
گر چه گریختم ز دشمنان تو
کنون باز گردم به آغوش تو
که آنها بیاسایند در خاک تو
0 Comments:
Post a Comment
<< Back to Blogger Start Page >>